همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،خیالم راحت است هیچگاه تنهایم نمیگذاری
میروم به اعماق خاطره هایمان ، چه صبری داد به ما عشقمان ...
گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ، رسیدیم به آخر خط همه غمها ،
رها شدیم از هر چه غصه بود ، آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها
در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ،
در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،
هیچگاه این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ،
هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم
مرا بگیر و رهایم نکن ، اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ،
مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ، من که جز تو کسی را ندارم ،
پس اسیرم کن تا همیشه ، این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو
لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ،
به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی
رو به سرچشمه روشنی ها ، دنیای من تاریک میشود اگر نباشی ...
در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ،
شعری که با من و تو آغاز میشود، من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود
نظرات شما عزیزان: